پرسشها و شبهات عاشورایی(3)
پرسشها و شبهات عاشورایی(3)
آيا قمهزنى جايز است؟
آيت الله العظمىمكارم: عزادارى خامس آل عبا از مهمترين شعائر دينى و رمز بقاى تشيع مىباشد ولى بر عزاداران عزيز لازم است از كارهايى كه موجب وهن مذهب مىگردد و يا آسيبى به بدن آنها وارد مىكند، خوددارى كنند.(2)
آيت الله العظمىنورى: قمهزنى اشكال دارد.(3)
آيت الله العظمىتبريزى: عزادارى خامس آل عبا از مهمترين شعائر دينى و رمز بقاى تشيع مىباشد ولى بر عزاداران عزيز لازم است از كارهايى كه موجب وهن مذهب و سوء استفاده دشمنان اسلام و اهل بيت )ع( مىشود، اجتناب كنند.(4)
پي نوشت :
(1) امامخمينى)رحمت الله عليه(، استفتاءات، ج 3، سؤالات متفرقه، س 37 آيت الله العظمىخامنهاى، اجوبة الاستفتاءات، س 1461 آيت الله العظمىفاضل، جامعالمسائل، ج، س 1 .2173
(2) پایگاه آيت الله العظمىمكارم، www.makaremshirazi.org قمه زنى.
(3) آيت الله العظمىنورى، استفتاءات، ج 2، س 597.
(4) آيت الله العظمى تبريزى، استفتاءات، س 2003 و 2012 و 2014.
همه كارهاى امام حسين(علیه السلام) در روز عاشورا عاشقانه بود نه عاقلانه، آيا اين بدان معنا است كه كارهاى آن حضرت مخالف عقل بود؟
انسان وقتى مىكوشد برابر عقل كار كند و از هوس و معصيت دورى جويد، در جهاد اوسط است. او مىخواهد عاقل باشد از اين مرحله به بعد نوبت «جهاد اكبر» مىرسد كه جهاد بين عقل و عشق، حكمت و عرفان و معقول و مشهود است.
در اين جهاد عقل، براساس براهين، مفاهيم را به رسميت مىشناسد و برهان اقامه مىكند و به نتيجه مىرسد اما عشق هرگز به مفهوم (علم حصولى) بسنده نكرده، خود حقيقت و علم حضورى را مىطلبد و مىخواهد آ نچه فهميده با جان بيابد و مشاهده كند.
بنابراين از اين به بعد، بين عقل و عشق نزاع مىافتد و جهاد اكبر شروع مىشود. البته نقصى در كار نيست و هر دو حق به شمار مىآيند منتها يكى حق است و ديگرى احق يكى خوب است و يكى خوبتر يكى كمال است و ديگرى اكمل. بنابراين كارهاى اولياى الهى بر اساس عشق است. امام صادق (ع) فرمود: «افضل الناس من عشق العبادة».(1) اين كسى است كه مزه عبادت را بچشد و حقايق بهشت و جهنم را ببيند.
عقل با برهان اثبات مىكند كه بهشت و جهنمى هست. عشق مىگويد: من مىخواهم بهشت و جهنم را ببينم. آن كه دليل و برهان اقامه مىكند و معاد و بهشت و ميزان و ما نند آن را حق مىشمارد، عاقل است ولى آن كه در پى ديدن بهشت و جهنم است، عاشق است.
كارهاى سيد الشهدا (ع) عاشقانه بود. عشق فوق عقل است، نه دون عقل. يك وقت گفته مىشود: فلان كار عاقلانه نيست يعنى، بر اساس وهم و خيال است ولى گاه گفته مىشود: نه تنها عاقلانه است بلكه بالاتر از آن، عاشقانه است يعنى، آنچه فهميده با درون خود يافته است.
آنجا كه انسان حقيقت را مىيابد و برابر شهود عاشقانه حركت مىكند، عقل نقش ندارد. اين نقش نداشتن بدان سبب است كه نور عقل، تحت الشعاع نورى قوىتر قرار گرفته است نه بدان علت كه نورش خاموش شده است و نور ندارد:
عقل دو وقت از كار مىافتد و فعل انسان برابر عقل نيست:
1. وقتى انسان گرفتار غضب يا شهوت مىشود و به معصيت مبتلا مىگردد. اينجا كار عاقلانه نيست و سفيهانه است. اين مثل آن است كه ماه دچار خسوف شود و تاريك گردد. در اين حال عقل نور ندارد. عقل انسان معصيت كار، مانند ماه منخسف است. اينكه حضرت على (ع) مىفرمايد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير»، اشاره به همين مطلب است.
2. عقل نور دارد ولى كارآيى ندارد و آن وقتى است كه تحت الشعاع نور قوىتر قرار مىگيرد مثل اينكه ستارگان در روز كارآيى ندارند. اين كار آمد نبودن، بدان علت است كه تحت الشعاع نور خورشيدند كه فضا را روشن كرده است نه به سبب تاريكى و بىنور بودنشان. كسى كه عاشق شد، عقل دارد و عقلش هم كار مىكند و نور دارد ولى نور عقل تحت الشعاع نور عشق است.
جريان امام حسين (ع) در كربلا از اين نوع بود يعنى، نه تنها عاقلانه بود بلكه بالاتر و برتر از آن عاشقانه هم بود.
پي نوشت :
(1) اصول كافى، ج 2.
رأس مبارك امام حسين(علیه السلام) در كجا مدفون شد؟
براى آگاهى بيشتر به بيان اين اقوال مىپردازيم:
اين نظر ديدگاه مشهور بين علماى شيعه است و علامه مجلسى (ره) به اين شهرت اشاره كرده است.(1)
شيخ صدوق (ره) با نقل روايتى، الحاق سر به بدن در كربلا را از قول فاطمه دختر على (ع) و خواهر امام حسين (ع) نقل كرده است.(2) اما درباره كيفيت و چگونگى الحاق ديدگاههاى مختلفى ابراز شده است.
برخى همانند سيدبن طاووس آن را امرى الهى مىداند كه خداوند با قدرت خود و به صورت معجزه انجام داده است. وى از چون و چرا درباره آن نهى كرده است.(3)
برخى ديگر چنين گفتهاند: امام سجاد (ع) در بازگشت در روز اربعين(4) يا روزى غير از آن، سر را در كربلا در كنار بدن دفن كرد.(5)
اما اينكه آيا دقيقاً سر به بدن ملحق شد و يا در كنار ضريح و در نزديكى بدن دفن شد، عبارت روشنى در دست نيست و در اينجا نيز سيد بن طاووس چون و چرا را نهى كرده است.(6)
عدهاى گفتهاند: پس از آنكه سر را در زمان يزيد سه روز به دروازه دمشق آويزان كردند، پايين آورده و آن را در گنجينهاى از گنجينههاى حكومتى گذاشتند و تا زمان سليمان بن عبدالملك در آنجا بود. سپس وى آن را بيرون آورده و پس از تكفين، آن را در گورستان مسلمانان در دمشق دفن كرد. پس از آن جانشين وى عمر بن عبدالعزيز (حكومت 99 تا 101 ق) آن را از گورستان درآورده و معلوم نشد كه با آن چه كرد اما با توجه به تقيد او به ظواهر شريعت، به احتمال فراوان آن را به كربلا فرستاده است.(7)
در پايان متذكّر مىشويم كه برخى از دانشمندان اهل سنّت مانند شبراوى، شبلنجى و سبط ابن حويزى نيز اجمالًا پذيرفتهاند كه سر در كربلا دفن شده است.(8)
از عبارت علّامه مجلسى (ره) و نيز با پژوهش در روايات چنين به دست مىآيد كه رأس مبارك در نجف اشرف و در كنار قبر حضرت على (ع) دفن شده است.(9) رواياتى همانند سلام دادن امام صادق (ع) به همراه فرزندش اسماعيل، بر امام حسين (ع)- پس از نماز خواندن بر جدشان حضرت على (ع) در نجف- به صراحت و روشنى وجود سر را در نجف تا زمان امام صادق (ع) ثابت مىداند.(10)
روايات ديگرى نيز همين مطلب را تأييد مىكند به گونهاى كه حتى در كتابهاى شيعه، زيارتى براى سر امام (ع) در نزد قبر امام على (ع) نقل شده است.(11)
درباره كيفيت انتقال سر به اين مكان، از قول امام صادق (ع) چنين نقل شده است: يكى از دوستداران اهل بيت (ع) در شام آن را سرقت كرد و به كنار قبر حضرت على (ع) آورد.(12) البته اشكال اين ديدگاه آن است كه قبر حضرت على (ع) تا زمان امام صادق (ع) براى همگان شناخته شده نبود.
در روايتى ديگر آمده است: پس از آنكه سر مدّتى در دمشق بود، به كوفه نزد ابن زياد برگردانده شد و او از ترس شورش مردم، دستور داد كه آن را از كوفه خارج كرده و در نزد قبر حضرت على (ع) دفن كنند.(13) اشكال ديدگاه قبلى به اين ديدگاه نيز وارد است.
سبط ابن جوزى اين ديدگاه را ابراز كرده و گفته است: عمرو بن حريث مخزومى آن را از ابن زياد گرفت و پس از غسل، تكفين و خوشبو كردن، سر را در خانه خود دفن كرد.(14)
ابن سعد صاحب طبقات الكبرى اين ديدگاه را پذيرفته و چنين بيان كرده است: يزيد سر را براى عمرو بن سعيد حاكم مدينه فرستاد و او پس از تكفين، آن را در قبرستان بقيع در كنار قبر مادرش فاطمه (س) دفن كرد.(15)
اين ديدگاه به وسيله تعدادى ديگر از دانشمندان اهل سنّت (مانند خوارزمى، در مقتل الحسين (ع) و ابن عماد حنبلى در شذرات الذهب) پذيرفته شده است.(16) اشكال مهم اين ديدگاه آن است كه قبر حضرت فاطمه (س) معلوم نبوده تا در
كنار آن دفن شود.
شايد بتوان گفت: بيشترين گزارشهاى اهل سنّت، حكايت از دفن سر در شام مىكند كه معتقدان به اين ديدگاه نيز در ميان خود اختلاف داشته و اقوال مختلفى ابراز كردهاند همچون:
الف. در كنار دروازه فراديس كه بعدها مسجد الرأس در آن ساخته شد
ب. در باغى در كنار مسجد جامع اموى
ج. در دارالاماره
د. در گورستانى در دمشق
ه. در كنار دروازه توما.(17)
رقّه شهرى در كنار فرات بوده كه گفته شده است: يزيد سر امام (ع) را براى آل ابى محيط- خويشان عثمان كه در آن زمان در اين شهر ساكن بودند- فرستاد و آنها، آن را در خانهاى دفن كردند كه بعدها آن خانه به مسجد تبديل شد.(18)
نقل شده است: خلفاى فاطمى- كه از آغاز نيمه دوم قرن چهارم تا آغاز نيمه دوم قرن هفتم در مصر حكم مىراندند و پيرو مذهب شيعى اسماعيلى بودند- سر مبارك امام حسين (ع) را از دروازه فراديس شام، به عسقلان و سپس به قاهره منتقل كردند و بر آن مقبره معروف به تاج الحسين (ع) را پس از سال 500 بنا كردند.(19)
مقريزى سال دقيق انتقال سر از عسقلان به قاهره را سال 548 دانسته و گفته است: هنگام بيرون آوردن سر از عسقلان چنين مشاهده شد كه خون آن هنوز تازه و نخشكيده است و بويى همچون مشك از آن به مشام مىرسد.(20) علامه سيدمحسن امين عاملى (از دانشمندان معاصر شيعه) پس از نقل انتقال سر از عسقلان به مصر مىگويد: «در محلّ دفن سر بارگاه بزرگى ساختند و در كنار آن نيز مسجدى بزرگ بنا كردند. من در سال 1321 ق آنجا را زيارت كرده و مردان و زنان زيادى را در حال زيارت و تضرع در آن مكان ديدم. سپس مىگويد: شكى در انتقال سرى از عسقلان به مصر وجود ندارد اما اينكه آن سر از آن امام (ع) يا شخص ديگرى بوده، جاى شك است(21)
علامه مجلسى (ره) نيز به نقل از گروهى از مصريان، به وجود بارگاهى عظيم در مصر با نام «مشهد الكريم» اشاره مىكند.(22)
پي نوشت :
(1) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(2) همان، ج 45، ص 140) به نقل از: امالى صدوق، ص 231).
(3) سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 588.
(4) شهيد قاضى طباطبايى، تحقيق درباره اولين اربعين حضرت سيدالشهداء، ج 3، ص 304.
(5) لهوف، ص 232. البته با صراحت نام امام سجاد) ع (را نمىآورد.
(6) اقبال الاعمال، ص 885.
(7) امينى، محمدامين، مع الركب الحسينى، ج 6، ص 324 به نقل از: مقتل الخوارزمى، ج 2، ص 75.
(8) همان، ص 324 و 325.
(9) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(10) همان، ج 45، ص 178 به نقل از: كامل الزيارات، ص 34 و كافى، ج 4، ص 571.
(11) همان، ص 178 و ر. ك: مع الركب الحسينى، ج 6، ص 325- 328.
(12) بحارالانوار، ج 45، ص 145.
(13) همان، ص 178.
(14) تذكرة الخواص، ص 259 به نقل از: مع الركب الحسينى، ص 329.
(15) ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 112.
(16) مع الركب الحسينى، ج 6، ص 330 و 331.
(17) مع الركب الحسينى، ج 6، ص 331- 335.
(18) همان، ص 334 به نقل از: تذكرة الخواص، ص 265.
(19) البداية و النهاية، ج 8، ص 205.
(20) مع الركب الحسينى، ج 6، ص 337.
(21) امين عاملى، سيدمحسن، لو اعج الاشجان فى مقتل الحسين) ع (، ص 250.
(22) بحارالانوار، ج 45، ص 144.
مقصود امام حسين(علیه السلام) از اين جمله «من براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كردم» چيست؟
امام حسين (ع) با اين عبارت، مىخواهند نقش محورى امر به معروف و نهى از منكر را نشان دهند به گونهاى كه هدف نهايى قيام خويش را تحقق اين امر مىدانند. اگر توجهى به جايگاه اصيل امر به معروف و نهى از منكر شود، مقصود حضرت از اين سخن روشنتر خواهد شد.
اصل «امر به معروف و نهى از منكر» در تمامى اديان ابراهيمى مطرح و وظيفه تمامى پيامبران، رسولان، ائمه (ع) و مؤمنان مىباشد. اين مسأله يك وظيفه شرعى و فقهى صرف نيست بلكه ملاك، معيار و در واقع علت فرستادن رسولان الهى است زيرا عالم مادى، عالم اختلاط خوبىها و بدىها، حق و باطل، خوشآيندها و بدآيندها، ظلمت و نور، فضايل و رذايل است و اين امور گاهى چنان درهم تنيده مىشوند كه شناخت آنها و سپس تأسى و عمل به آن، دشوار مىگردد. اديان الهى با شناساندن معروف و منكر و در واقع خوب و بد، حق و باطل، ظلمت و نور، فضايل و رذايل به انسانها و به دنبال آن دستور به انجام معروفها و بازداشتن از منكرها، هدايت الهى را به آدمى مىآموزند و او را به صراط مستقيم رهنمون مىشوند.
رسول خدا (ص) درباره اهميت و جايگاه ويژه امر به معروف و نهى از منكر مىفرمايد: «كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند، جانشين خدا در روى زمين و جانشين كتاب خدا و جانشين رسول خداست».(1)
و حضرت على (ع) فرمودهاند: «قوام شريعت [دين] امر به معروف و نهى از منكر است».(2)
قرآن كريم ويژگى «امر به معروف و نهى از منكر» را در مؤمنان، بر اقامه نماز و دادن زكات و اطاعت از خدا و رسولش مقدم مىدارد.(3)
امام باقر (ع) نيز در حديثى مىفرمايد: «امر به معروف و نهى از منكر راه پيامبران است. برنامه افراد صالح و شايسته است. واجبى است كه ساير واجبات در گرو آن اقامه مىشوند. امنيت راهها در سايه آن حاصل مىشود. حليت كسبها به سبب آن است. در سايه امر به معروف و نهى از منكر است كه دشمنان را به رعايت انصاف وادار مىسازد، كارها در سايه امر به معروف و نهى از منكر به سامان مىرسد».(4)
بنابراين، اصل امر به معروف و نهى از منكر مخصوص امام حسين (ع) نيست بلكه وظيفه تمامى پيامبران، رسولان، امامان، صالحان و مؤمنان مىباشد. اما از آنجا كه معروف و منكر در زمان سيدالشهداء (ع) بشدت مختلط گرديده و از سوى ديگر منكر در تمامى ابعاد، رايج شده بود و معروف در تمام ساحتهايش متروك مانده بود و اين وضعيت منجر به خاموشى دين اسلام و فراموشى سنت نبوى و علوى گشته بود اباعبدالله (ع)، اعتراض به وضع موجود و احياى سيره رسول خدا (ص) و دين اسلام و دفاع از آن را تنها در سايه امر به معروف و نهى از منكر محقق مىدانست. به همين دليل آن حضرت هدف از قيام خويش را اصلاح جامعه به وسيله امر به معروف و نهى از منكر بيان مىكرد: «انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى (ص) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر».(5)
پي نوشت :
(1) ميزان الحكمة، ج 3، ص 80.
(2) غرر الحكم، ج 2، ص 400.
(3) نگا: توبه، آيه 7.
(4) نگا: اصول كافى، ج 5، ح 1، ص 55.
(5) بحارالانوار، ج 44، باب 37، ح 2.
به چه دليل و با كدامين توجيه منطقى، امام حسين(علیه السلام) به هيچ وجه حاضر نبود، ولو از روى مصلحت با يزيد بيعت كند؟
زاويه انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود اما با ظاهرفريبى روند خود را ادامه مىداد. اهلبيت (ع) و صحابه پاك- همچون سلمان، ابوذر، عمار و- در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه كردن مردم مىپرداختند. اما نقطهاى از تاريخ فرا مىرسد كه طرفين احساس مىكنند، بايد حرف آخر را بزنند و كار را يكسره كنند. پس از درگذشت معاويه و روى كار آمدن يزيد، چنين موقعيتى ظاهر شد. از يك سو يزيد منكر همه چيز شد و اعلام كرد:
«بنىهاشم با حكومت بازىكردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
او تصميم قاطع گرفته بود كه با تهديد و يا قتل، اجازه هيچ گونه فعاليت را به ديگران ندهد به طورى كه قبل از انتشار خبر مرگ معاويه سعى داشت از امام حسين (ع)، عبدالله بن زبير و عبد الله بن عمر بيعت بگيرد حتى با تهديد به قتل. اينجا بود كه امام حسين (ع) نيز بايد تصميم جدى خود را بگيرد. هنر آن حضرت در اين بود كه «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد به گونهاى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند.
از ديدگاه امام حسين (ع)- كه آيينه وحى است و در خانه وحى و محل رفت و آمد فرشتگان الهى است- امامت و رهبرى امت اسلامى صلاحيتهايى را مىطلبد كه يزيد و هر كس كه مثل يزيد فاقد آن بوده است. امام حسين (ع) مىفرمود: «ما الإْمام الا الْعامل بالْكتاب و الْقائم بالْقسْط بدين الْحق و الْحابس نفسهعلى ذات اللّه».
وقتى وليد استاندار مدينه طيبه، امام حسين (ع) را به سوى استاندارى دعوت كرد و خبر مرگ معاويه را به آن حضرت داد و نامهاى را كه يزيد براى گرفتن بيعت به او نوشته بود قرائت كرد(2) امام در پاسخش فرمود: اينكه من در پنهانى و خلوت بيعت كنم، براى تو كافى نخواهد بود مگر آنكه آشكارا بيعت كنم و مردم آگاه شوند. وليد گفت: آرى فرمود: تا بامداد صبر كن و در اين موضوع تصميم بگير
مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسين در اين ساعت بيعت نكند و از تو جدا شود، ديگر بر او قدرت نخواهى يافت. او را حبس كن و نگذار از اينجا خارج شود مگر آنكه بيعت كند يا گردنش را بزن
امام حسين (ع) فرمود: واى بر تو اى پسر زرقاء آيا تو امر مىكنى به كشتن من؟ دروغ گفتى و پستى كردى. سپس روى به وليد كرد و فرمود:
«اى امير ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستيم. خدا با ما (فيض وجود را) آغاز كرده و با ما به پايان مىرساند. يزيد فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسى مانند من با مثل او بيعت نكند ولى بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».
وقتى امام (ع) از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردى به خدا ديگر چنين فرصتى به دست تو نخواهد افتاد. وليد گفت: واى بر تو تو به من مىگويى دين و دنياى خود را از دست بدهم به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك دنيا باشم و حسين را كشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بكشم براى اينكه مىگويد: من بيعت نمىكنم به خدا كسى كه خدا را به خون حسين ملاقات كند، ميزان عملش سبك است و خدا روز قيامت به او نظر نمىكند و به او رحمت ننمايد و براى او عذابى دردناك هست(3)
اين فراز از تاريخ، امام حسين (ع) براى درك علّت قيام و خوددارى آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد، بسيار حساس و مهم است زيرا مواردى را يادآور شده كه هر يك براى ردّ بيعت و وجوب قيام كافى است.
مواردى كه امام حسين ( ع) مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داد، چيزهايى بود كه كسى در صحت و درستى آن شك نداشت و صغرى و كبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود حتى وليد عموزاده يزيد و استاندار او، درستى اين سخنان را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسين (ع) هيچ ايراد و اشكالى ننمود.
عبارت: «و مثلى لا ى بايع مثله» نتيجه دلايل مستندى است كه راجع به صلاحيت بى نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود يعنى «كسى مثل من، با اين گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى كه نسبت به جامعه دارد، با كسى مثل يزيد بيعت نمىكند زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد به كسى است كه مركز تحقق هدفهاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمين و اعلاى كلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منكر و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر باشد.
معناى بيعت صحيح، ابراز آمادگى در فرمانبردن از اوامر خليفه واقعى و فداكارى در راه انجام اوامر او است كه بر هر مسلمان به حكم «اطيعوا الله وا طيعوا الرسول و اولى الاْمْر منْكمْ» واجب است و اين بيعت با مثل يزيد- هر چند صورتسازى و براى دفع ضرر باشد- امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منكرات و معاصى، تضييع حقوق، اتكا به ظالمان، ستمكاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسين (ع) امكان شرعى و عرفى نداشت.
اين بيعت، تعّهد همكارى در قتل مردم بىگناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسين (ع) به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مثلى لا يبايع مثله» را مانند يك حكم بديهى و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود زيرا احدى از مسلمانان با وجدان نمىگفت: شخصيتى مثل حسين (ع) با ناكسى مثل يزيد بيعت كند.
اين يك نتيجه مورد قبول همه بود كه آن حضرت پس از بيان سوابق دينى و معنوى خود و پيشينه پرننگ يزيد اعلام فرمود.
آرى اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل يزيد بيعت كنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند امام حسين (ع)- كه صاحب آن مكارم، فضايل ومقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعى و كوشش او در نجات دين و برنامههاى قرآنى دوخته است- با كسى كه مركز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بيعت نمىكند.
حساب امام حسين (ع) از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوت، معدن رسالت، مركز آمد و شد ملائكه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن (ع) پسر منحصر به فرد دختر پيغمبر بود. آن حضرت در يكى از منازل به فرزدق فرمود: «اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نمودهاند. شراب مىنوشند واموال فقيران و بينوايان را به خود اختصاص دادهاند و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براى يارى دين و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى كلمه خدا».(4)
پس وقتى كار به اينجا كشيد كه كسى مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر بنشيند و خود را رهبر دينى و سياسى مسلمين و پيشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قيام واعلان شرعى نبودن حكومت، وظيفهاى ديگر نيست زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يك از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاك، امضاى صحت حكومت، ابطال حقيقت خلافت، عدول از تمام شرايط زعامت اسلامى و جانشينى پيغمبر و كشاندن جامعه به ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا، مانند سلسلهها و زنجيرهاى عذاب است و سنگينى و فشار آن بر روح آنان از سنگينى كوهها بيشتر است.
امام حسين (ع) با اين منطق قيام كرد و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود: «ما الاْمام الا الْعامِل بِالْكِتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدينِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله»(5) «امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا نمايد و دين حق را گردن نهد و خويشتن را وقف رضاى خدا كند».
آن حضرت در روز عاشورا كه باران مصيبتها بر سرش مىباريد، همان منطق را تكرار كرد و فرمود: «اما و الله لااجيبهم الى شىء
مما يريدون حتّى القى الله و انا مخضب بدمى»(6)
«به خدا سوگند به خواستههاى اين مردم پاسخ موافق نمىدهم تا خدا را ديدار كنم، در حالى كه صورتم به خونم رنگين و خضاب شده باشم».
براى آشنايى بيشتر و منصفانهتر با وضعيت جامعه اسلامى در زمان امام حسين (ع) به ديدگاه يكى از انديشمندان روشنفكر اهل سنت يعنى، سيد قطب (مفسر و متفكر انقلابى مصرى) اشاره مىكنيم:
«حكومت امويان، خلافت اسلامى نبود بلكه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود بلكه ناشى از افكار جاهليت بود. براى اينكه بدانيم حكومت بنىاميه بر چه اساسى استوار شد كافى است كه همان صورت بيعت يزيد را ببينيم. معاويه گروههايى از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بيعت براى يزيد نظر بدهند. مردى كه او را يزيد بن مقفع مىگفتند، برخاست و گفت: اميرالمؤمنين اين است و اشاره به معاويه كرد.
سپس گفت: اگر معاويه مرد، اميرالمؤمنين اين است و اشاره به يزيد كرد. پس از آن گفت: هر كس اين را نپذيرد، پس اين است [و اشاره به شمشير كرد]. معاويه گفت: بنشين تو سيد خطبايى».
پس از آن، داستان بيعت گرفتن معاويه را براى يزيد در مكه ذكر مىكند كه چگونه با زور و شمشير و قدرت سرنيزه و خدعه و نيرنگ از مردم بيعت گرفت.(7)
بعد از آنكه شرحى از نابكارىهاى يزيد- مانند مىگسارى، زنا و ترك نماز- را نقل كرده، مىگويد:
«اعمال يزيد مانند: قتل حسين و محاصره خانه كعبه و رمى آن به سنگ و تخريب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مىدهد كه هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نيست تعيين يزيد براى خلافت يك ضربت كارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدفها و مقاصد اسلام بود».(8)
در زمان حكومت معاويه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجيب در شكل حكومت ظاهر مىشد و معاويه آن را با ولايت عهدى يزيد تكميل كرد و همان طور كه سيد قطب گفت، ضربت كارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسين (ع) واجب بود كه آن را جبران نمايد و مرهمى به جراحاتى كه بر پيكر اسلام رسيده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه اين شكل حكومت شرعى نيست و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قيام خود نظر دين را درباره حكومت يزيد اعلام كرد. با سكوت يا بيعت امام (ع)، مردم بيش از پيش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مىافتادند و اسلامى باقى نمىماند.
محمد غزالى (نويسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حكومتى بنىاميه مىنويسد: «واقعيت اين است كه حركت و تكانى كه اسلام از ناحيه فتنههاى بنىاميه ديد، به طورى شديد بود كه به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود آن را از ميان مىبرد و اركان آن را ويران مىساخت».(9)
اين بود مختصرى از زيانهاى آفت خطرناكى كه به نام يزيد و حكومت اموى به جان حكومت اسلامى افتاد و شكل حكومت را- كه عالىترين نمايش عدالت اسلامى بود- به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قيام امام حسين (ع) در آن هنگام به فرياد اسلام نرسيده بود و انفصال آن حكومت را از زمامدارى اسلامى آشكار نساخته بود بزرگترين ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار مىساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتى دين خدا پايمال و نابود مىگشت.
پي نوشت :
(1) مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58 تذكرة الخواص، ص 261.
(2) بنا به نقل يعقوبى و خوارزمى يزيد صريحاً به وليد نوشته بود: اگر حسين و ابن زبير از بيعت خوددارى كنند، گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد.) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15 مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180).
(3) سموالمعنى، ص 113 و 114 مقتل الحسين خوارزمى، ص 184 ف 9.
(4) تذكرة الخواص، ص 252.
(5) تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.
(6) سمو المعنى، ص 118.
(7) العدالة الاجتماعية فى الاسلام، ص 180 و 181.
(8) العدالة الاجتماعية فى الاسلام، ص 181.
(9) الاسلام و الاستبداد السياسى، ص 187 و 188.
مقصود امام حسين(علیه السلام) از گفتن استرجاع «انا لله و انا اليه راجعون» چه بود؟ چرا امام حسين(علیه السلام) فرمودند با حاكميت يزيد ديگر بايد فاتحه اسلام را خواند؟
زور سرنيزه بنىاميه، نقشههاى وسيع آنها را در سست كردن مبانى دينى جامعه و الغاى نظامات اسلامى و تحقير شعائر دينى، اجرا مىكرد.
جهان اسلام- مخصوصاً مراكز حساس و شهرهايى كه رجال بزرگ و شخصيتهاى اسلامى در آن ساكن بودند مثل مكه، مدينه، كوفه و بصره- در سكوت مرگبار و خفقان شديد فرورفته بود. شدت ستمگرى فرماندارانى مانند زياد، سمره، مغيره و بىباكى آنها از كشتن انسانهاى بىگناه، جرح و ضرب و شكنجه، پروندهسازى و هتك حرمت مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأيوس ساخته بود. امويان تصميم داشتند كه معنويت اسلام و طبقات دين دار و ملتزم به آداب و شعائر دين را- كه مورد احترام مردم بود- بكوبند و از ميان بردارند.
علائلى مىگويد: «در نزد متفكران اسلامى ثابت است كه بنىاميه، جرثومه فساد بودند و تجديد زندگى عصر جاهليت با تمام مراسم و رنگهايش، جزو طبيعت آنها بود».(1)
سبط ابن جوزى مىگويد: «جدم در كتاب تبصره گفته است: همانا حسين به سوى آن قوم رفت، براى اينكه ديد شريعت محو شده است. پس در استوار ساختن پايههاى آن كوشش كرد».(2)
اگر دست يزد در اجراى نقشههاى خائنانه بنىاميه بازگذاشته مىشد- همان طور كه معاويه مىخواست- اذان و شهادت به توحيد و رسالت ترك مىشد و از اسلام اسمى باقى نمىماند و اگر هم اسمى مىماند، مسماى آن طريقه بنىاميه و روش و اعمال يزيد بود.
اگر خلافت يزيد با عكسالعمل شديدى در جامعه اسلام مواجه نمىگشت، او به سمت جانشينى پيغمبر (ص) پذيرفته مىشد و مملكت اسلام كانون معاصى، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا، سگبازى و نابكارى مىگرديد زيرا جامعه از اميران و سران خود پيروى مىكنند و كارهاى آنها را سرمشق قرار مىدهند.
از اين رو لازم بود براى حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش يزيد، جنبش و نهضتى آغاز شود كه عموم مردم، بدانند كه سران سياسى بنىاميه از برنامههاى اسلامى تبعيت نمىكنند.
علاوه بر اين بايد احساسات دينى مردم را بر ضد آنان بيدار ساخت تا در مخالفت با آنها، سرسختى نشان داده و نسبت به كارها و برنامههايى كه مطرح مىكنند، بدبين باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.
قيام سيدالشهدا (ع) براى اين دو منظور لازم و واجب بود يعنى، لازم بود كه هم پرده از روى كار بنىاميه بردارد و آنها را به جوامع اسلامى معرفى نمايد و هم احساسات دينى مردم را عليه امويان بسيج كند و عواطف جامعه را به سوى خاندان پيغمبر و اهل بيت (ع) جلب نمايد و شعائر اسلام پابرجا بماند.
شدت قساوت دشمن نيز او را از جهاد در راه خدا باز نداشت زيرا او مجاهدى بود كه به امر خدا قيام كرد و برايش تفاوت نداشت كه به ظاهر مغلوب باشد يا منصور؟ چون هر دو حال برايش شرافت بود: «قل هل تربصون بنا إلاإحدى الحسنيين»(3)
پس او در راه خدا و حق شهيد شد و كشندگانش به لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگترين درجات در نزد خدايش نائل آمد.(4)
پي نوشت :
(1) سمو المعنى، ص 28.
(2) تذكرةالخواص، ص 283.
(3) بگو درباره ما چه انتظارى داريد، جز اينكه يكى از دو خوبى) شهادت يا پيروزى (نصيب ما مىشود.) توبه، آيه 52).
(4)» مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الشهداء و الصالحين «.) ر. ك: مجله العدل، شماره 9، سال 2، ص 6.
آيا امام حسين(علیه السلام) مىدانستند شهيد مىشوند؟ اگر چنين است، چرا با پاى خويش به سوى قتلگاه رفتند؟
اين آيه نشان مىدهد كه علم غيب اختصاص به خداوند دارد و كسى جز خدا آن را نمىداند. اما ممكن است پيامبر با رضايت پروردگار متعال، بداند و نيز ممكن است ديگر انسانها از سوى خدا و يا به تعليم پيامبران، از آن آگاهى يابند.
علامه طباطبايى (ره)- صاحب تفسير الميزان- در اين باره مىگويد: «سيدالشهدا (ع)- به عقيده شيعه اماميه- سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم (ص) و صاحب ولايت كليه مىباشد. علم امام (ع) به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع- طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه بر مىآيد- دو قسم است:
قسم اول: امام (ع) در هر شرايطى- به اذن خداوندى- به حقايق جهان هستى آگاه است، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند يا آنها كه از دايره حس بيرون مىباشند مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقايع آينده.
قسم دوم: علم عادى است كه پيامبر (ص) و نيز امام (ع) مانند ساير افراد، در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى است و آنچه را شايسته مىبيند، انجام مىدهد».(2)
بايد توجه كرد كه علم قطعى امام به حوادث تغييرناپذير، مستلزم جبر نيست همان طور كه علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نيست چرا كه مشيّت خداوندى به افعال اختيارى انسانى، از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است يعنى، خداوند علم دارد كه انسان با اختيار و اراده خود كدام كارها را انجام مىدهد.
درباره امام حسين (ع) نيز مىدانيم و به نقل متواتر ثابت است كه رسول اكرم (ص) و امام على (ع) از شهادت سيدالشهدا (ع) خبر داده بودند و اين اخبار در معتبرترين كتابهاى تاريخ و حديث ضبط شده است. صحابه، همسران، خويشاوندان و نزديكان پيغمبر (ص) اين اخبار را بلاواسطه و يا با واسطه شنيده بودند.
همچنين وقتى امام حسين (ع) عازم هجرت از مدينه به مكه معظمه شد و هنگامى كه در مكه تصميم به سفر عراق گرفت اعيان و رجال اسلام در بيم و تشويش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اينكه به طور يقين مىدانستند بر طبق اخبار پيغمبر (ص) شهادت در انتظار حسين (ع) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استيلاى بنىاميه بر جهان اسلام و رعب و هراسى كه از ظلم و ستمشان در دلها افتاده و خفقانى كه قلوب مسلمين را فرا گرفته بود از اينكه بتوان با حكومت ستمكار بنىاميه به مبارزه برخاست، مأيوس و نااميد بودند و هم با امتحاناتى كه مردم كوفه در عصر حضرت اميرالمؤمنين (ع) و امام حسن (ع) داده بودند، روشن بود كه امام حسين (ع) به سوى مرگ و شهادت سفر مىكند و احتمال اينكه جريان به طور ديگر خاتمه يابد، بسيار ضعيف بود.
امام حسين (ع) به طور مكرر از قتل خود خبر مىداد اما از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامى و تشكيل حكومت به كسى خبر نداد هر چند همه را موظف و مكلف مىدانست كه با آن حضرت همكارى كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمايند. البته آن حضرت مىدانست كه چنين قيامى برپا نخواهد شد و خودش با جمعى قليل بايد قيام كنند و كشته شوند. از اين رو شهادت خود را به مردم اعلام مىكرد. گاهى در پاسخ كسانى كه از آن حضرت مىخواستند سفر نكند و به عراق نرود مىفرمود: «من رسول خدا را در خواب ديدم و در آن خواب به كارى مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است».(3)
در كشف الغمه از حضرت زين العابدين نقل شده كه فرمود: «به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم، پدرم از شهادت يحيى بن زكريا سخن مىگفت و از آن جمله روزى فرمود: از خوارى دنيا نزد بارىتعالى اين است كه سر مطهر يحيى را بريدند و به هديه نزد زن زانيهاى از بنىاسرائيل بردند».(4)
بنابر آنچه گفته شد مدارك و مصادر معتبر تاريخى دلالت دارند كه امام حسين (ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزى نظامى، علم و آگاهى داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياى دين، رفع شبهات و انحرافات فكرى و نجات اسلام از ضربات كشنده حكومت يزيد بود. هنر امام حسين (ع) در اين بود كه «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد به گونهاى كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته كرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقى بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهى تنها با «شهادت و اسارت» جاودانه ماند (5)0
پي نوشت :
(1)» داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمىكند جز پيامبرى كه از او خشنود باشد «، جن (72)، آيه 26.
(2) ربانى خلخالى، على، چهره درخشان حسين بن على) ع (، ص 134- 140.
(3) تاريخ طبرى، ج 4، ص 292 الحسن و الحسين سبطا رسولالله، ص 91 و 92.
(4) قمقام، ص 359 نظم در رالمسمطين، ص 215.
(5) براى آگاهى بيشتر ر. ك:
الف. مقتل خوارزمى، ف 8، ص 160 و ف 9، ص 187 و ف 10، ص 218 و ص 191 و 192 ب. طبرى، ج 4، ص 31 پ. كامل، ج 3، ص 278 ت. قمقام زخار، ص 333 ث. قمقام، ص 263 و 264 ج. ترجمه تاريخ ابن اعثم، ص 346.
چرا امام حسين(علیه السلام) با اينكه مىدانستند به شهادت مىرسند، خانواده خود را به همراه بردند؟ جايگاه و نقش زنان در انقلاب عاشورايى حسين(علیه السلام) چه بود؟
براى بحث راجع به نقش زنان در تبليغ نهضت حسينى و اسلام، ابتدا دو مقدمه را بايد بيان كرد. يكى اينكه طبق روايات، تمام كارهاى سيدالشهدا (ع) روى حساب بوده است و علت اينكه به رغم آگاهى از خطرات سفر، اهل بيت را همراه خود به سوى كوفه برد، اين بود كه به واسطه الهامى كه از عالم معنا به اباعبدالله (ع) شد و پيامبر (ص) در عالم رؤيا به ايشان فرمود: «ان الله شاء ان يراهنّ سبايا»(1) حضرت فهميد كه اسارت اينها مورد رضاى حق است يعنى، حضرت مصلحت تشخيص داد كه اهل بيت خود را همراه ببرد. در حقيقت امام (ع) با اين كار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حكومت دشمن فرستاد و پيام خود را به گوش همگان رساند.
مطلب دوّم بحثى درباره نقش زن در تاريخ است، هيچ كس منكر نقش زن در طول تاريخ نيست و لااقل نقش غيرمستقيم زن را همه قبول دارند بدين صورت كه زن، مرد را مىسازد و مرد تاريخ را و نقشى كه زن در ساختن مرد دارد، بيشتر از نقشى است كه مرد در ساختن تاريخ دارد. به طور كلى، زنان، از نظر نقش داشتن يا نداشتن در طول تاريخ، به سه دسته تقسيم مىشوند:
الف. زنانى كه مثل شىء گرانبها، اما بدون نقش بودند مثل بسيارى كه زن براى آنها يك شىء- نه شخص- گرانبها بوده كه بايد در حريم خود محفوظ بماند و به دليل همان گرانبهايىاش بر مرد اثر مىگذاشت. مىتوان گفت: سازنده چنين جوامعى تنها جنس مذكر بوده است.
ب. در بعضى از جوامع، زن از حالت شىء بودن خارج شده، وارد اجتماع مىشود اما حريم خود را گم مىكند و چون در همه جا حضور مىيابد، ارزش خود را از دست مىدهد و بىارزش مىشود زن در اين جوامع «شخص» است اما شخصى بىارزش. از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى- از قبيل علم، اراده، شخصيت اجتماعى، حضور در مشاغل مختلف و- به او شخصيت مىدهند و از شىء بودن خارجش مىسازند ولى از طرف ديگر، ارزش او را براى مرد از بين مىبرند. از طبيعت زن اين است كه براى مرد گرانبها باشد وا گر اين را از او بگيرند، روحيه او متلاشى مىشود. سازنده اين جوامع گرچه مذكر- مؤنث است، اما زن، كالاى ارزان است بدون اينكه در نظر هيچ مردى عزت و احترام لايق يك زن را داشته باشد
ج. از نظر اسلام، زن بايد ارزشمند باشد يعنى، از طرفى شخصيت روحى و معنوى و كمالات انسانى،- مثل علم، هنر، اراده قوى، شجاعت، خلاقيت و حتى فضايل معنوى- را در سطح عالى داشته باشد و از طرف ديگر مبتذل نباشد. قرآن كريم نيز به زنان چنين ارزشى داده است مثلًا حوا را در كنار آدم مخاطب قرار داده، از هر دو مىخواهد كه به آن درخت نزديك نشوند.(2) ساره نيز مانند ابراهيم خليل (ع) فرشتهها را مىبيند و با آنان صحبت مىكند. مريم (س) از خداوند رزق و روزىهايى مىگيرد كه زكريا در تعجب فرو مىرود و فاطمه زهرا (س) كوثر (خيركثير) خوانده مىشود.
در تاريخ اسلام، بهترين نمونه چنين زنى حضرت زهرا (س) است. او كه خوشحال مىشود تنها كارهاى داخل منزل از سوى پيامبر (ص) به او واگذار شده، در مسجد، چنان خطبهاى مىخواند كه امثال بوعلى نيز قادر به چنين انشايى در مسائل توحيدى نمىباشند. اما در عين حال، آن حضرت خطبه خويش را از پشت پرده مىخواند يعنى، در عين حفظ حريم خود با مردان، نشان مىدهد كه يك زن چقدر مىتواند مؤثر در جامعه باشد.
با اين دو مقدمه بايد گفت: كه تاريخ كربلا، يك تاريخ مذكر- مؤنث است يعنى، زن و مرد هر دو در آن نقش دارند ولى هر يك در مدار خودش و بدون خارج شدن از حريم خود.
نقش مردان در حادثه عاشورا روشن است اما نقش زنان به خصوص با حضرت زينب (س) از عصر عاشورا به بعد تجلّى پيدا مىكند و تمام كارها
از اين پس به او واگذار مىشود. او در مقابل پيكر مطهر امام، كارى مىكند كه دوست و دشمن به گريه در مىآيند و در واقع اولين مجلس عزادارى امام حسين (ع) را برپا مىكند. از امام سجاد (ع) و ديگر زنان و كودكان، پرستارى مىكند و در مقابل دروازه كوفه با خطبه خود، شجاعت على (ع) و حياى فاطمه (س) را در هم مىآميزد و خطابههاى عالى علوى را به ياد مردم مىآورد و مردم كوفه را نسبت به كارى كه انجام داده بودند، متنبه مىسازد. اين است زنى كه اسلام مىخواهد. شخصيت رشد يافته اجتماعى در عين حيا و عفت و رعايت حريم.(3)
با توجه به آنچه گفته شد، همراهى خانواده امام حسين (ع) در نهضت عاشورا از چند جهت حائز اهميت است
1. زنان و كودكان توانايى تبليغ و پيامرسانى را دارند.
2. علاوه بر توانايى تبليغ، دشمنان نيز از مقابله با آنان عاجزند زيرا بايد حريم آنان را حفظ كنند و در صورت آسيبرسانى به زنان و كودكان، عواطف همگان جريحهدار مىشود و نزد افكار عمومى در طول تاريخ محكوم خواهند شد. چنان كه در واقعه كربلا دشمنان حتى نزد خانوادههاى خود، سرافكنده شدند.
ديگر آنكه از نگاه عرفانى، امام حسين (ع) تمام هستى خود و اطرافيان خود را بدون هرگونه كاستى، در طبق اخلاص گذاشت و به درگاه خداوند آورد. ثمره چنين اخلاصى آن شد كه نهضت عاشورا در طول و عرض تاريخ، براى مسلمانان و غير مسلمانان، تأثيرگذار باشد و در قيامت نيز به درجهاى برسند كه همگان غبطه آن را بخورند. براى توضيح بيشتر در اين باره، چند نكته قابل ذكر است:
تكليف اجتماعى در آيين اسلام، ويژه مردان نيست بلكه زنان متعهد و مسلمان نيز در برابر جريان حق و باطل و مسأله ولايت و رهبرى، وظيفه دارند و بايد از رهبرى حق، دفاع و پيروى كنند و از حكومتهاى فساد و مسؤولان نالايق، انتقاد نمايند و در صحنههاى گوناگون اجتماعى، حضورى مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسيرى كه حضرت زهرا (س) در حمايت از امام معصوم (ع) و افشاگرى عليه رويههاى ناسالم زمامداران داشت زنان به خصوص حضرت زينب (س) نيز در نهضت كربلا دوشادوش امام حسين (ع) مشاركت داشتند.
هر قيام و نهضتى، عمدتاً از دو بخش «خون» و «پيام» تشكيل مىگردد. مقصود از بخش «خون»، مبارزات خونين و قيام مسلحانه است كه مستلزم كشتن و كشته شدن و جانبازى در راه آرمان مقدس است. مقصود از بخش «پيام» نيز، رساندن و ابلاغ خواستههاى انقلاب و بيان آرمانها و اهداف آن است.
با بررسى قيام مقدس امام حسين (ع)، اين دو بخش كاملًا در آن به چشم مىخورد زيرا انقلاب امام حسين (ع) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، يعنى (بخش خون و شهادت)، بود و رهبرى و پرچمدارى نيز بر عهده خود ايشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچمدارى امام سجاد (ع) و حضرت زينب (س) آغاز گرديد. آنان با سخنان آتشين خود، پيام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سيدالشهدا و يارانش را به آگاهى افكار عمومى رسانيدند و طبل رسوايى حكومت پليد اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبليغات بسيار گسترده و دامنهدارى كه حكومت اموى از زمان معاويه، عليه اهلبيت (ع)- به ويژه در منطقه شام به راه انداخته بود- بىشك اگر بازماندگان امام حسين (ع) به افشاگرى و بيدارسازى نمىپرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرتهاى وقت، نهضت بزرگ و جاويدان آن حضرت را در طول تاريخ، كم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مىدادند همچنان كه برخى در تهمتى درباره امام حسن (ع) گفتند: «بر اثر ذاتالريه و سل از دنيا رفت».
اما تبليغات گسترده بازماندگان حضرت سيدالشهدا (ع) در دوران اسارت- كه كينهتوزى سفيهانه يزيد چنين فرصتى را براى آنان پيش آورده بود- اجازه چنين تحريف و جنايتى را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسى و مطالعه در حكومت امويان بر شام، بيش از پيش روشن مىشود.
شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره فرمانروايانى چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين، نه سخن پيامبر (ص) را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مىدانستند و نه اسلام را دستكم آنگونه كه در مدينه رواج داشت، مىشناختند البته 113 تن از صحابه پيامبر اكرم (ص) يا در فتح اين سرزمين شركت داشتند، و يا به تدريج در آنجا سكونت گزيده
بودند ولى بررسى زندگىنامه اين افراد نيز روشن مىكند كه جز چند تن، بقيه آنان براى مدت كمى محضر پيامبر گرامى اسلام (ص) را درك كرده و جز يك يا چند حديث، روايت نكرده بودند.
گذشته از آن، بيشتر اين افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه، وفات كردند و در زمان قيام امام حسين (ع) تنها يازده تن از آنان زنده بوده و در شام به سر مىبردند.
اينان مردمانى در سنين هفتاد تا هشتاد سال بودند كه گوشهنشينى را بر آميختن با توده ترجيح داده و در عامه مردم نفوذى نداشتند. و در نتيجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقيقى چيزى نمىدانستند و شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مىراندند و تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومى، ساختن كاخهاى بزرگ و تبعيد و زندانى كردن و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبيعى بود زيرا چنين نظامى نيم قرن پيش از آن سابقه داشت و به يقين كسانى بودند كه مىپنداشتند آنچه در مدينه عصر پيامبر گذشته، نيز اين چنين بوده است.(4)
معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونهاى پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند و در برابر اراده و خواست او، بىچون و چرا تسليم شوند.(5) معاويه در طى اين مدت، نه تنها از نظر نظامى و سياسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد كه از نظر فكرى و مذهبى نيز مردم آن منطقه را كور و كر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعليمات اسلام به آنان عرضه مىكند، بىهيچ اعتراضى بپذيرند.
حكومت پليد بنىاميه با تبليغات زهرآگين و كينه توزانه، خاندان پاك پيامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنىاميه را خويشان رسول خدا و نزديكترين افراد به او معرفى كرده به طورى كه پس از پيروزى قيام عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند كه ما تا زمان قتل مروان آخرين (خليفه اموى)، نمىدانستيم كه رسول خدا (ص) جز بنىاميه خويشاوندى داشت كه از او ارث ببرند، تا آنكه شما امير شديد.(6)
بنابراين، جاى شگفتى نيست اگر در مقاتل مىخوانيم: به هنگام آمدن اسيران كربلا به دمشق، مردى در برابر امام زينالعابدين (ع) ايستاد و گفت: سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده كرد حضرت كمى صبر كرد تا شامى هر چه در دل داشت بيرون ريخت سپس با تلاوت آياتى مانند:
«إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً».(7) فرمود: اين آيات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود كه مرد فهميد آنچه درباره اين اسيران شنيده، درست نيست. آنان خارجى نيستند بلكه فرزندان پيامبر هستند و از آنچه گفته بود، پشيمان شد و توبه كرد.(8)
بنابراين با حركت منزل به منزل خاندان امام حسين (ع) و خطبهها و روشنگرىهاى امام سجاد (ع) و حضرت زينب (س)، تحريفات چندين دهه بنىاميه- حتى در «شام» به عنوان مركز خلافت دشمنان- خنثى شد.
بعد ديگر علت حضور خانواده امام حسين (ع)، نشان دادن چهره سفّاك، بىرحم و غيرانسانى يزيد و حكومت وى بود. يكى از عوامل مؤثر در پذيرش پيام از سوى مردم و رساتر بودن تبليغات از سوى پيامآوران، عنصر مظلوميت است. از اين رو برخى از جناحها، گروهها و احزاب سياسى هنگام تبليغات براى نفوذ بيشتر در اذهان مردم و افكار عمومى، مظلومنمايى مىكنند چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بيزار و متنفر است، همچنانكه مظلوم، محبوب و حداقل مورد عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه كربلا، نه مظلومنمايى بلكه حقيقت مظلوميت با فداكارى اهل بيت آميخته شد و آنان پيام سالار شهيدان و اصحاب را با عالىترين صورت به همه مردم ابلاغ كردند به گونهاى كه امروز نيز صداى آنان، در وجدان بشريت به گوش مىرسد.
خردسالان و زنان، كه نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم ولى با قساوتبارترين شكل ممكن مورد ضرب و شتم و هتك حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لبهاى تشنه در كنار شط فرات جان داد دخترك خردسال كنار پيكر خونين و قطعه قطعه پدر كتك خورد خيمههاى آنان به آتش كشيده
شد و اين عوامل در ابلاغ پيام و افشاى ماهيت حكومت يزيد كمتر، از آن شهادت و جانبازى اصحاب نبود. همين «صداى العطش» طفلان امام حسين و قنداقه خونين على اصغر (ع) است كه آن شمشيرزدنها و خونهاى ريخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد (ع) در شام همين كه خواست دستگاه بنىاميه را رسوا كند، فرمود: پدرم امام حسين (ع) را به نحو مثله و قطعه قطعه كردن، شهيد كردند. همچون پرندهاى در قفس، پر و بال او را شكستند تا جان داد.
اينجا اگر امام سجاد (ع) مىفرمود: «پدرم را شهيد كردند»، در چشم مردم شام- كه شناخت عميقى نسبت به اهل بيت نداشتند- خيلى مهم نبود زيرا مىگفتند: «در جنگ، افرادى كشته مىشوند و يكى از آنان امام حسين بوده است».
امام سجاد (ع) فرمود: بر فرض قصد كشتن داريد اما چرا اين گونه كشتيد؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره كرديد؟ چرا كنار نهر آب، او را تشنه كشتيد؟ چرا او را دفن نكرديد؟ چرا به خيمههاى او حمله كرديد؟ چرا كودك او را شهيد كرديد؟ اين كلمات به قدرى در نزد افراد غيرقابل خدشه بود كه شام را طوفانى كرد و يك جنبش فكرى و فرهنگى، عليه رژيم اموى به راه انداخت.
نكته پايانى آنكه، يزيد مىخواست با كشتن مردان و به اسارت كشيدن خاندان اهلبيت، همه حركتها را در نطفه خفه كند به طورى كه همگان از چنين سرنوشتى ترسان و بيمناك باشند و خود بر اريكه قدرت تكيه بزند. اما قيام با عزت امام حسين (ع) و پيام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هستههاى ظلمستيزى را براى خونخواهى امام حسين (ع) و از بين بردن بنىاميه در نقاط مختلف سرزمينهاى اسلامى به وجود آورد.
پي نوشت :
(1) بحارالانوار، ج 44، ص 364.
(2) درباره اين فكر غلط مسيحيت كه آدم) مرد (اصالت دارد و حوا) زن (تبعيّت، و مبارزه قرآن با اين تفكر، استاد مطهرى مفصل بحث كرده است. ر. ك: حماسه حسينى، ج 1، صص 406- 404.
(3) حماسه حسينى، ج 1، صص 397- 411 و ج 2، صص 236- 231.
(4) شهيدى، سيد جعفر، قيام امام حسين) ع (، ص 185.
(5) آيتى، محمد ابراهيم، بررسى تاريخ عاشورا، ص 47.
(6) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 159.
(7) احزاب (33): آيه 33» بىشك خداوند مىخواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد، پاك ساختنى «.
(8) اخطب خوارزمى، مقتل الحسين) ع (، ج 2، ص 61 اللهوف، ص 74.
منابع:
1. حماسه حسينى، علامه شهيدمطهرى(رحمت الله عليه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سيماى فرزانگان، آيت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى ديگر از آسمان كربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاريخ اسلام ، حجت الاسلام سيد هاشم رسولى محلاتى
6. فضايل و سيره امام حسين (عليه السلام)، عباسعزيزى
7. شرع و شادى، ابوالفضلطريقهدار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}